معنی جدا از هم

حل جدول

جدا از هم

سوا


جدا

دور از هم

سوا، دور از هم، منفصل


جدا شده از هم

متمایز


جدا از هم، منفک

سوا


از هم جدا شدن

انفکاک

فارسی به انگلیسی

جدا از هم‌

Separately, Severally


جدا جدا

Several

گویش مازندرانی

جدا

جدا – سوا

فرهنگ فارسی هوشیار

جدا

سوا، تنها، منفصل، جدا کردن


جدا جدا کردن

از هم دور ساختن

فرهنگ عمید

جدا

متفاوت، متمایز،
دور از هم، سوا،
(قید) تنها، جداگانه،
[قدیمی] بیگانه،
* جداجدا: (قید)
جداگانه، علی‌حده،
تک‌تک، یکی‌یکی،
* جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)
پایان دادن به رابطۀ زناشویی،
دور شدن،
گسیخته شدن،
سوا شدن، قطع شدن،
[قدیمی] متمایز شدن،
* جدا کردن (ساختن): (مصدر متعدی)
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر،
سوا کردن، قطع کردن،
از هم دور کردن،
برگزیدن،
متمایز کردن،

واژه پیشنهادی

جدا جدا

یکی یکی، تک تک

منفک - تفکیکی -سوا سوا

فرهنگ معین

جدا

سوا، دور از هم، تنها، منفرد، ممتاز، مشخص. [خوانش: (جُ) (ص.)]

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

جدا از هم

61

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری